خنده ها ......... جر زدن ها ......... کوچولو شدن ها! ......
همه شون به درد انگشت هام می ارزید.
- تمام بعد از ظهر رو بچه بودم ........ با اینکه اولین بارم بود تیله بازی میکردم!
ممنون بچه ها:)
آموخته های امروز؛ از فواید ازدواج با هم دوره ای:
وقتی شب قبل کشیک بوده ای و از فرط خوابالودگی، جورابهایت را لنگه به لنگه پا میکنی، کسی هست که متوجهت کند!
من: چی میشد آدم ده تا مامان داشت؟....آخه یه دونه که خیلی کمه!!!
/span>تو: خب کاری نداره عزیزم! به بابات بگو برات بیارهD:
من: اِااااااااا.....مامان.......اونجوری که مامان من نمیشه
تو: دیگه شرمنده.....من همین به فکرم میرسه!
......
فقط پیش تو آرومم.......
آخه جز تو کی می تونه این دختر کوچولویِ اخمویِ بداخلاقِ ننرِ بدغذایِ ایرادگیرِ مهربونت(-) که هیچ وقت بزرگ نمیشه رو تحمل کنه؟!!!
- نخواستم زیادی از دخترت بد بگم که ناراحت نشی;)
پ.ن.: قربونت برم دختر گلم!
/span>یک تاکسی در شهر محل تحصیل...
راننده: ...دیروز یکی رو همین جا سوار کردم....بهش گفتم کولر روشنه....هی گفتم کولر روشنه..........مردکِ چیز در رو نمی بست! ........ مردکِ ...!!!
تا آخر مسیر مغز ما را درون فرغون گذاشت! کسی هم نبود بگوید: تو خود بسی چیزتری که عقلت نرسیده از همان اول بگویی در را ببندد!
پ.ن.:چرا برای برخی افراد واضح و سر راست سخن گفتن از کشیدن دندان عقل هم سخت تر است؟!!!