مریض یه خانم تقریباً مسنه .... شرح حالش رو گرفتم ..... فقط شغل و محل زندگیش رو هنوز نپرسیدم...
من: مامان جان اهل همین جایی؟
- آره
دارم نتیجه آزمایشاتش رو اضافه میکنم که میپرسه: تو اهل کجایی؟
جواب میدم.
میپرسه: یعنی هر روز از شهرتون میای اینجا؟
لبخند میزنم و میگم:نه!
میگه:پس خوابگاه می مونی؟
میگم: نه...خونه گرفتم.
میگه: آخی! .... خانواده ت اونجا و تو اینجا؟!
جواب میدم: آره دیگه!
در حالی که به شدت دیرم شده و مشغول نوشتنم و حالتم داد میزنه که لطفاً مزاحم نشوید٬ به این فکر میکنم که سوالات مامان جان تازه شروع شده...
کمی که میگذره باز یه سوال تازه براش پیش میاد ...: مامانت جز تو چندتا بچه داره؟
من:!!!
مامان جان دیگه زیادی داره وارد جزییات میشه!.....اوضاع خطرناکه! .... جواب سوالش رو میدم و قبل از اینکه شماره شناسنامه م رو هم بپرسه سریعاً متواری میشم!
از این مدل برخوردها با افراد مسن خوشم نمیاد
شمارو نمیدونم....ولی حتما پیرزنه خوشش اومده بود که این همه سوال پیچم کرد دیگه!!!
خوبه حالا سراغ خاله ت رو نگرفته ! مدیونی خاله اگه از من بپرسن و تو جواب بدی ها !!!
خیالت راحت خاله جون....من دهنم قرصه!!!
نه عزیزم.... بحث خوش اومدن نیست!
افراد مسن معمولا پر حرفن و این در ذات همه هست... منو شما هم پیر شیم همینطوریم.
تو بدن همه ما انرژی های زیادی هست که خیلی هاش لازم نیست... این انرژی ها لازمه از بدن خارج بشه.
بچه های خیلی کوچیک با باز کردن دهنشون این انرژی رو خارج میکنن... بزرگتر میشن با راه رفتن و بازی.
افراد بزرگسال با کار.
و افراد میانسال و پیر با حرف زدن
میدونم....بیشتر بیمارایی که میبینیم مسن هستن
عادت کردم که وقتی سوالی میپرسم که جوابش بله یا نه هست یه قصه طولانی بشنوم
اما معمولا دلشون میخواد درمورد خودشون حرف بزنن
زیاد پیش نمیاد که اینقدر درباره ماها کنجکاوی کنن