صبح که خسته و کوفته از اولین کشیکم به خونه برگشتم٬ کنار یک سری خوراکی و تنقلات آماده روی میز٫ چشمم به یادداشت کوچولویی افتاد که پایینش نوشته شده بود:
«... مادر دل خسته!»
همین طور یکهو خستگیم در رفت!
پ.ن.: وقت برای نوشتن هست ولی کارم این روزها شده کشیک پشت کشیک و بعدش خواب پشت خواب!
akhey mamanet kolli khoone del khorde ta shoma doctor beshi khob :) vali az man be shoma nasihat ziyad goole in tanagholate mamani o nakhor ke chagh mishi chelle mishi oonavaght hamin maman too yaddashthaye badi minevisand: bebin kamre folaniyo :)))))))
بیچاره مامانم...هنوزم که دکتر نشدم خب!
فکر نکنم....آخه مامان خانم بنده از بدو تولدم با نخوردن من مشکل داشته و بیشتر دعواها و جر و بحثامونم سر این کم اشتهایی و ضعیف و نحیف بودن من بوده همیشه
خسته نباشید
در مرخصی تابستانه جبران کنید
ممنون
مرخصی نداریم که خب...گذشت اون دوران
پول درآوردن دردسر داره دیگه.....
باید تحمل کرد.....
حالا کوووووووو تا سر کار رفتن و پول درآوردن ما
ایشالا خدا مادرتو برات نگه داره
کجایی تو؟
میگم زن تپلی من میشی یا نه؟
ایشالا...خدا مامان تپل و مپلم حفظ کنه
من فکرامو کردم....مامان مرغ عشقو بیشتر از مادرشوهر مرغ عشق دوست دارم