کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

نفس راحت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عمق فاجعه!

گیس گلابتون هستم ... یک عدد انسان خوشحال که درست یک هفته بعد، همین موقع، بر سر زنان جواب های امتحان پره اینترنی رو چک خواهد کرد و از شدت ناراحتی به خودش خواهد پیچید! 

طی حدودا یک و نیم ماهی که در تعطیلات به سر می برم فقط و فقط تونستم کامنت گذاشتنم رو محدود کنم!....سرعت درس خوندنم هم که به حلزون یک سور زده!  

تقصیر من که نیست...چه کنم؟!...جون درس خوندن ندارم....اصلا هر کسی را بهر کاری ساختند مادر جان! 

الان هم اینجام تا شما رو با عمق فاجعه آشنا کنم... 

معرفی می کنم... ایشون عمق فاجعه هستن!

  

خط کش هم کنارشون گذاشته شده تا گویاتر باشن! 

البته فاجعه از این هم عمیق تره .... از اونجایی که من دست روی هر چیزی بذارم، نایاب میشه، یک جلد از اون کتابهای ردیف آخر باقی مونده که هنوز که هنوزه چاپ نشده! لازمه از همین جا مراتب ارادتم رو به اون انتشارات محترم اعلام کنم و بگم کلا خسته نباشن.... با این سرعتشون روی من رو هم سفید کردن!!! 

پ.ن.:خدایا کمکم کن .... کمکم کن این امتحان رو به خیر و خوبی بگذرونم ...آمین! 

پ.ن.2: از هر کسی که این جملات رو میخونه خواهشمندم برای موفقیتم دعا کنه. 


از کرامات شیخ ما این است!

از قدم زدن زیر برف که برگشتیم، ترانه فیلم «گلنار» توی ذهنم تکرار می شد: 

          ... گلنار مثل گلی بود که گفتن پرپر گشته         شکر خدا دوباره به ده ما برگشته ... 

تلویزیون رو که روشن کردم، همین طور موندم! 

داشت همین فیلم رو پخش می کرد! 

یادگاری از کودکیم رو ...  

 


پ.ن.: ساعت 3:33 دقیقه ست ... 

برف می باره ... و من، خوشحال از این الهام عجیب، «گلنار» تماشا می کنم.
 

آژانس مسافرتی گیس گلابتون!

سفر به دور و نزدیک...  

مهاجرت به هر جا که بخواهید... 

دور دنیا در 80 روز ...  

... با گیس گلابتون! 

کافیست استاد راهنمای گیس گلابتون باشید .... یا دوست استاد راهنمای او ... یا هر چیزی که تویش «استاد» و «گیس گلابتون» داشته باشد! 

... 

گفته بودم که بلافاصله بعد از اینکه استادراهنمایم را انتخاب کردم ایشان چند روزی را رفتند به فلان شهر برای همایش. برگشتنشان هم مصادف شد با امتحانات پایان بخش و به همین خاطر موضوع موردنظرمان ماند روی زمین. 

الان هم چند هفته ایست که در سفر خارج به سر می برند! 

قبل تر ها برای انتخاب استادراهنما به چند نفری فکر کرده بودم. 

چند وقت پیش شنیدم که یکیشان به سلامتی و میمنت به امریکای جهان خوار مهاجرت کرده! 

یکی دیگرشان هم در حال مهاجرت است! 

یعنی اینجانب به حدی خوش شانسم که حتی کسی که اسمش از ذهنم بگذرد هم می رود جهانگرد می شود ... یا ترک یار و دیار می کند....در هر حال تا جایی که امکان داشته باشد از دسترسم خارج می شود!! 

پ.ن.: امتحان پره نزدیکه و من نسبت به بقیه هیچی هیچی نخوندم ... دعا کنین برام...
 

بار دیگر

...بار دیگر کشک هایم را می سابم. 

در حالی که پشت پنجره٬ فرشته ها روی بام های این شهر٬ قند می سابند...