کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

نسیم

... 

بیرون هنوز تاریکه. 

هر از چند گاهی یه نسیم خنک٬راهش رو از لا به لای پرده پیدا می کنه و توی اتاق سرک میکشه. 

هر بار که دستام حسابی یخ میزنن میرم و یه ریزه پنجره رو هل میدم جلو. 

تا روشن شدن هوا ٬ چندین بار میرم سمت پنجره و این کار رو تکرار میکنم. 

.....

...دلم نمیاد پنجره رو ببندم.......دلم نمیاد پتو رو بالاتر بکشم یا یه لباس آستین بلند تنم کنم. 

یه نفس عمیق میکشم. 

انگار این نسیم اومده که تلخی های منو با خودش ببره... 

  

پ.ن.:چهارشنبه روز سختی بود..... از همون اول صبح شروع کردن به باز خواست.... کسی رو نشسته باقی نذاشتن.....چند تا از ترکش هاش به ما دانشجوها هم رسید. 

واااااااااااااای!....چه طور از اینجا دل بکنم و برگردم توی اون استرس؟!!! 

 

من ِ همیشه خسته

صبح ها ٬ انگار غم دنیا رو می ریزن توی دل من... 

با چنان حال و روز غم انگیزی حاضر میشم که انگار قراره اونجا خفه م کنن.... حتی گاهی از دیدن قیافه بغض دار خودم توی آینه تعجب می کنم! 

.... 

ظهر ها٬ لحظه شماری میکنم برای برگشتن و استراحت... با اینکه کار چندانی هم نمیکنم همیشه به اندازه کارگرهای معدن خسته ام! 

.... 

غروب که بیدار میشم حال هیچ کاری رو ندارم .....دلم هیچ کدوم از هله هوله های رنگارنگ و خوشمزه رو نمیخواد.....این چند روز حتی یه دونه هم ازشون کم نشده! 

.... 

کی باورش میشه تا همین چند روز پیش عوض این خستگی ها ٬ روزهام پر بود از رمان و هله هوله؟! 

پ.ن.: خیلی تنبل شدم .... مگه نه؟! 

  

ساده نباش

وقتی بعد از این همه وقت، کارهایی که برای کسانی در زندگیم کردم و بعداً متوجه شدم چه ها که ازم پنهان نمی کردنُ تک تک یادم میاد و حرص می خورم....

وقتی هنوز ، با اینکه فکر می کردم این چیزها رو برای خودم حل کردم، یاد ساده دلی خودم میفتم و عصبی میشم ...

وقتی باز هم یادم نمیره با خوش قلبی زیاد از حدم به خاطر کسانی که  نشون دادن اونقدرها هم لیاقتش رو ندارن چه قدر نگران شدم ..... چه قدر روزهام رو به خاطرشون کوتاه کردم ....

.... به این فکر میکنم اونایی که بهشون خیانت میشه چه حال وحشتناکی باید داشته باشن.....

..... با اینکه حتی شاید چیزهایی که ناراحتم کردن اهمیت چندانی هم نداشته باشن و فقط چون طبق قانون های طبیعت نبودن اذیتم میکنن!

*.....وقتی هربار یاد این میفتم که تمام دعاهام برای اونایی که پشیمونم کردن برآورده شده، با خودم میگم حتماً خدا میخواسته بهم یه چیزی رو ثابت کنه....حتماً میخواسته بهم نشون بده که دیگه نباید حماقت کنم... 

...نباید ساده باشم!

  

یک فنجان چای ...

در حاشیه یک میهمانی...

کودک 4 ساله صاحب خانه: ببین چه خوشگل می رقصم ...

گیس گلابتون: آفرین! چه جوری یاد گرفتی این قدر قشنگ برقصی عزیز دلم؟

کودک: غذامُ خوردم ........ یه عالمه چای خوردم تا بزرگ شدم و یاد گرفتم!

گیس گلابتون خطاب به مامان خانم: اگه وقتی منم کوچولو بودم برام از فواید چای می گفتی، الآن کلی چیز بلد بودما! ........ هــــــــــــــی روزگار!!!

پ.ن.: بمیرم برای مظلومیتم !!!

  

متناسب است با...

من میدونم که به هر چیز خنده داری نباید خندید. 

ولی گاهی چیزهایی غافلگیرت میکنن که خنده دار هم نیستن ولی ... 

مثل دیروز ... 

توی ترافیک٬ صدای بلند آهنگ جلب توجه می کرد ..... ترانه ای بود در وصف جبهه و سنگر و ... . 

داشتم فکر میکردم سالگرد چه اتفاقیه که توی میدون دارن این آهنگ رو پخش میکنن... 

جلوتر که رفتیم منبع صدا هم رویت شد.... یکی از چادرهای کمـ ـیته امـداد که برای سیل زده ها کمک جمع می کرد!  

... 

شیفته این انتخاب متناسب آهنگشون شدم یعنی!!!