کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

یادی از روزهای دانشگاه...

... اواخر کلاس،استاد نماینده رو صدا زد و گفت بره جلو تا cd اسلایدهارو بهش بده.

نماینده هم رفت و کنارش ایستاد.

استاد همچنان با هیجان مخصوص خودش به درس دادن ادامه میداد.

چند دقیقه ای که گذشت همه از دیدن قیافه کلافه نماینده با لبخند بلاتکلیفش درکنار استادی که غرق درسش شده بود به خنده افتاده بودن.

بالاخره طاقت بچه ها تموم شد و گفتن : استاد! فلانی اومدشا .... بیچاره کنارتون خشک شد!!!

استاد نگاهی به نماینده انداخت ..... بلند بلند خندید و گفت: ناراحت نباش! ...... من دانشجو که بودم یه بار یادم رفت دماسنج  رو از دهان مریض بیرون بیارم!!! ..... چند دقیقه بعد از اینکه از اتاق اومدم بیرون همراهش اومد دنبالم و گفت: این درجه توی دهان مریضمون جوشید!!! .... نمیخوای ورش داری؟! ........... الانم تو رو یادم رفت !

پ.ن.: مردم عمری برای بچه شون زحمت میکشن، اونوقت یکی میاد در عرض سه سوت با دماسنج یکیش میکنه!!!

.... دنیای عجیبی‏ست!

  

۲۹ اسفند

مدرسه که می رفتم ، هفته آخر سال، تهدیدات ناظم و مدیر هم شروع می شد که مبادا کسی زودتر از تقویم، تعطیلاتش رو شروع کنه.

اون روزها همه می گفتیم خوب شد مصدق و کاشانی نفت رو ملی کردن و گرنه آموزش و پرورش اگر می تونست سفره هفت سین رو هم توی مدرسه پهن میکرد !!!

........

29 اسفند از معدود تعطیلاتی بود که اون کوچولوهایِ کوله ی صورتی به پشت، مناسبتش رو میدونستن!

... هنوز بخاری نفتی های خونه هاشون رو فراموش نکرده بودن.

خودشناسی

شب احیا، ختم انعام، مولودی، .... خلاصه به هر مراسمی که دعوت بشه میره.

هر اتفاقی که میفته از همه میخواد که دعاش کنن.

برای هر کاری کلی نذر و نیاز می کنه.

هر امامزاده ای هم ببینه اگه نره و زیارت نکنه دیگه حتما توی صندوق نذوراتش پول میندازه.

......

بعد وقتی میخواد به عیب یه نفر اشاره کنه، میگه: ...... میدونی، آخه اون مذهبیه!!!

......

+ بین همچین مردمانی داریم زندگی می کنیم ما!

قرص سیاه

از وقتی که بیمارستان رفتن ها مون شروع شد به این نتیجه رسیدم که اعتیاد داره بیداد میکنه. 

هر روز از چند نفر شرح حال گرفته م و کم نبودن کسانی که جوابشون به سوال «مواد هم مصرف میکنی؟» مثبت بود. 

به همین دلیل دیگه کلمه «اعتیاد» اون قدرا هم برام ترسناک نبود ..... چون هر روز به کسانی که «معتاد» بودن سلام میکردم .... نبضشون رو میگرفتم ..... معاینه شون میکردم ..... جواب سوالاشون رو میدادم ........ آخرشم اونا ازم تشکر میکردن یا بهم خسته نباشید میگفتن. 

اما چند روز قبل وقتی با خاله م از خرید برمیگشتیم چند ثانیه چیزی دیدم که دوباره نظرم رو عوض کرد.... 

یه پسر با سر و وضع مرتب٬ شاید از من هم جوونتر با چشمهایی که به زحمت باز نگه داشته بود تلوتلو خوران راه میرفت و تقریبا نزدیک بود زمین بخوره! 

....... 

Dx : کاش روزه گرفته بودتش :|

روز خوب پیروزی!

دیدین این جوجه دانشجوهای پزشکی راه به راه امروز رو به همدیگه تبریک میگن؟! 

دیدین چه خانم/آقای دکتری توی sms هاشون موج میزنه؟! 

دیدین حتی اونایی که بینشون شکرآبه هم تبریک امروز رو واجب میدونن ؟! 

دیدین...؟!

من چهار ساله که دارم میبینم