کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

یک فنجان چای ...

در حاشیه یک میهمانی...

کودک 4 ساله صاحب خانه: ببین چه خوشگل می رقصم ...

گیس گلابتون: آفرین! چه جوری یاد گرفتی این قدر قشنگ برقصی عزیز دلم؟

کودک: غذامُ خوردم ........ یه عالمه چای خوردم تا بزرگ شدم و یاد گرفتم!

گیس گلابتون خطاب به مامان خانم: اگه وقتی منم کوچولو بودم برام از فواید چای می گفتی، الآن کلی چیز بلد بودما! ........ هــــــــــــــی روزگار!!!

پ.ن.: بمیرم برای مظلومیتم !!!

  

متناسب است با...

من میدونم که به هر چیز خنده داری نباید خندید. 

ولی گاهی چیزهایی غافلگیرت میکنن که خنده دار هم نیستن ولی ... 

مثل دیروز ... 

توی ترافیک٬ صدای بلند آهنگ جلب توجه می کرد ..... ترانه ای بود در وصف جبهه و سنگر و ... . 

داشتم فکر میکردم سالگرد چه اتفاقیه که توی میدون دارن این آهنگ رو پخش میکنن... 

جلوتر که رفتیم منبع صدا هم رویت شد.... یکی از چادرهای کمـ ـیته امـداد که برای سیل زده ها کمک جمع می کرد!  

... 

شیفته این انتخاب متناسب آهنگشون شدم یعنی!!!

 

یادی از روزهای دانشگاه...

... اواخر کلاس،استاد نماینده رو صدا زد و گفت بره جلو تا cd اسلایدهارو بهش بده.

نماینده هم رفت و کنارش ایستاد.

استاد همچنان با هیجان مخصوص خودش به درس دادن ادامه میداد.

چند دقیقه ای که گذشت همه از دیدن قیافه کلافه نماینده با لبخند بلاتکلیفش درکنار استادی که غرق درسش شده بود به خنده افتاده بودن.

بالاخره طاقت بچه ها تموم شد و گفتن : استاد! فلانی اومدشا .... بیچاره کنارتون خشک شد!!!

استاد نگاهی به نماینده انداخت ..... بلند بلند خندید و گفت: ناراحت نباش! ...... من دانشجو که بودم یه بار یادم رفت دماسنج  رو از دهان مریض بیرون بیارم!!! ..... چند دقیقه بعد از اینکه از اتاق اومدم بیرون همراهش اومد دنبالم و گفت: این درجه توی دهان مریضمون جوشید!!! .... نمیخوای ورش داری؟! ........... الانم تو رو یادم رفت !

پ.ن.: مردم عمری برای بچه شون زحمت میکشن، اونوقت یکی میاد در عرض سه سوت با دماسنج یکیش میکنه!!!

.... دنیای عجیبی‏ست!

  

۲۹ اسفند

مدرسه که می رفتم ، هفته آخر سال، تهدیدات ناظم و مدیر هم شروع می شد که مبادا کسی زودتر از تقویم، تعطیلاتش رو شروع کنه.

اون روزها همه می گفتیم خوب شد مصدق و کاشانی نفت رو ملی کردن و گرنه آموزش و پرورش اگر می تونست سفره هفت سین رو هم توی مدرسه پهن میکرد !!!

........

29 اسفند از معدود تعطیلاتی بود که اون کوچولوهایِ کوله ی صورتی به پشت، مناسبتش رو میدونستن!

... هنوز بخاری نفتی های خونه هاشون رو فراموش نکرده بودن.

خودشناسی

شب احیا، ختم انعام، مولودی، .... خلاصه به هر مراسمی که دعوت بشه میره.

هر اتفاقی که میفته از همه میخواد که دعاش کنن.

برای هر کاری کلی نذر و نیاز می کنه.

هر امامزاده ای هم ببینه اگه نره و زیارت نکنه دیگه حتما توی صندوق نذوراتش پول میندازه.

......

بعد وقتی میخواد به عیب یه نفر اشاره کنه، میگه: ...... میدونی، آخه اون مذهبیه!!!

......

+ بین همچین مردمانی داریم زندگی می کنیم ما!