کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

blunt trauma

یه صدای خشن ... 

بلافاصله صدای یه برخورد... 

و یه صدای برخورد دیگه ... اما این بار نزدیک تر ٬ همراه با نیرویی که محکم هلت میده! 

... همه این ها یعنی یه آدم خوشحال٬ فکر کرده قراره اون یه گله جا کش بیاد و بعد از ترمز ها و دوباره حرکت کردن های متوالی٬می خواسته با سرعت هر چه تمام تر اون مسافت ۵-۶ متری رو طی کنه که.... اون طور می کوبه به ماشین جلوییش .... و اون هم به بعدی و بعدی هم به بعدتری!  

طوری که ما٬ سر صفی ها از جا پرت شیم و پشت درد بگیریم! 

  

...گیس گلابتون هستم٬ ساعاتی بعد از تصادف زنجیره ای در جاده ای که سرعت متوسط در آن ۰.۰۱ متر بر دقیقه بود! 

به گفته پدرجان خوشبختانه ماشین ما آسیبی ندید ولی وقتی به خونه برگشتیم متوجه شد  بدبختانه ماشین آسیب دیده بود ولی باباجان خودش اون آسیب رو ندیده بود! 

پ.ن.: ما که سریع از اونجا رفتیم ولی میخواستم بدونم خسارت ماشین های بعدی هم به عهده همون ماشین اولیه یا نه؟ 

آخه بقیه که قبل از اومدن اون اجل معلق٬ واسه خودشون تو ترافیک مونده بودن و کاری به کار هم نداشتن... 

بیست و دوم تیر

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

غول!

چند سال قبل در چنین لحظه ای٬ غرقه در اندوه کنکور صبح٬ خانه های پاسخ نامه کنکور زبان را خط خطی می کردم... 

انگار یک عمر از آن روز گذشته! 

  

...  

این «خودکار چی!» ها و «کاج» ها و امثالهم هستند که می توانند هر امتحانی را به غول تبدیل کنند. 

رقابت شدید ... 

 درس خواندن های زیاده از حد ...  

بیماران نوجوانی که از فرط بی خوابی و فشار روحی با سردرد به درمانگاه ها مراجعه می کنند... 

یا آنها که گاهی حتی حاضر نیستند از ساعات مطالعه شان بگذرند بنابراین مادرانشان را به نیابت می فرستند!!!...  

همه این ها حاصل مشاوره ها و برنامه ریزی های ناآگاهانه این دست موسسه هاست! 

 

حتی در بخش روان!

بیمارانی که تو فاز مانیا(شیدایی) هستن برای خودشون دنیایی دارن بس جذاب!  

اکثرشون هم یا امام زمان هستن یا بالاخره یه جورایی به خدا نزدیکن...

... 

رزیدنتمون آدم خوش شانسیه. مریض ها زود باهاش راه میان ... همراه ها حرفش رو قبول می کنن .... و از همه مهم تر با وجود دودر بودن و پیچوندن های چپ و راستش٬ اساتید خیال می کنن آدم مسئولیت پذیریه! 

...  

رزیدنت جان با یکی از همین مریض ها مصاحبه می کرد... من و دوستم هم شنونده بودیم... 

بیمار از نزدیکیش به خدا می گفت .... از اینکه چه قدر از بدی ها دور شده .... باید بقیه رو هم هدایت کنه .... و این که می تونه از ظاهر افراد تشخیص بده که چه قدر با ایمان هستن. 

می گفت: آقای دکتر ٬ مثلا خود شما .... الآن من می بینم که آدم خیلی با ایمانی هستین... 

اونقدر این جمله رو تکرار کرد و در مورد ما چیزی نگفت (جز وقتایی که می گفت این خانما هم مثل خواهرای من .....)  که من و دوستم منتظر بودیم هر آن به راه راست هدایتمون کنه!  

آخه تبعیض تا چه حد؟!!!   

 

حسِ خونه

هر روز ظهر، وقتی در رو باز می کنم و چشمم میفته به انتهای پارکینگ، ناخود آگاه لبخند می زنم.
همین که اون چیز آهنی آشنا رو می بینم انگار دلم قرص میشه.
اون چهار تا چرخ و چند تکه آهن چیز خاصی به اینجا اضافه می کنه ...
چیزی که باعث می شه تا در رو باز می کنم، حس بودن توی خونه رو داشته باشم ...
آره .... چیزیه که اینجارو، از همون پایین راه پله، تبدیل به خونه می کنه!
 

پ.ن.: این بار هم بدون ماشین برگشتند تا جای اینکه من برم، خودشون بیان .... و دوباره با یه دختر فین فینی رو به رو نشن!