کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

Pride & prejudice

 مدتیه به بازبینی فیلم های قدیم روآوردم. 

... 

این بار میرم سراغ « Pride & Prejudice ». 

قصه همون قصه ست ... ولی میدونم که از دوباره دیدنش خسته نمیشم. 

...عاشق تصاویر خیره کننده این فیلمم. 

از همون ابتدا که با طلوع زیبای خورشید، همه چیز شروع میشه و بعد از اون هم جا به جا طبیعت با نقش و نگارهای مسحور کننده ش غافلگیرت میکنه ... 

 

 

پ.ن.:باز هم در تصاویر غرق میشم و در ذهنم دنبال نظایرشون میگردم. 

با خودم میگم: ... چه قدر جالب! هفته پیش فلان جا سایه ابرها روی کوه دقیقا همچین منظره ای رو به وجود آورده بود... 

بعد یادم میاد، برای دیدن این تصاویر توی طبیعت اطرافم باید چشمام رو تنگ کنم تا خیلی چیزها رو نبینم! 

نبینم که هموطنان بی رحمم چه بلایی سر مناظر مورد علاقه م آوردن ... تا زباله هایی که از خودشون به یادگار گذاشتن، تصویر پیش روم رو زشت نکنه! 

شاید هم باید سرم رو بالاتر بگیرم و قبل از اینکه کوه ها و تپه های روبه روم تبدیل به جاده های خاکستری بشن بیشتر تماشاشون کنم. 

...وای! خدای من، چرا چیزهایی که نگرانشونم این قدر زیادن؟!  

آمارتو دارم!

این روزها که جست و جوی خونه به خونه برای درآوردن آمار ملت به راهه٬ یاد ۵ سال پیش و آمارگیری ۸۵ افتادم. 

... 

اون سال٬ بعد از چند بار تلاش ناموفق و آمدن و رفتن٬ بالاخره عزیزان آمارگیر تونستن زمانی رو پیدا کنن که کسی در رو براشون باز کنه!

زمان مراجعه مامور آمار٬ مامان خانم عزیز اینجا تشریف داشتن .... آقای مامور آمار٬ چپ و راست میون خونواده خودش و ما مشترکاتی پیدا می کرد و ذوق زده می شد. در نهایت هم گفت: نمیدونه باید مامان و بابا رو جزء ساکنان اون خونه حساب کنه یا اینکه اونا باید تو شهر خودمون شمرده بشن .... به خاطر همینم با چرب زبونی شماره مارو از مامان جان گرفت تا اگر باز نیاز شد که بیاد٬ خبر بده تا برای بار هزارم با در بسته مواجه نشه. 

تلفن اونجا هنوز وصل نشده بود .... مامان ساده ما ( که در مواقع دیگه نه تنها ساده نیستن بلکه کلی هم پیچیده ان!!!) هم شماره مستقیم بنده رو صاف گذاشت کف دست آقای مامور. 

چند روز بعد٬ یک شماره ناشناس زنگ گوشی بنده رو به صدا درآورد (.... هنوزم که هنوزه کم پیش میاد به شماره هایی که نمیشناسم جواب بدم ولی اون روز چون منتظر تلفن دوستی بودم که شماره خونه شون رو نداشتم به گمان اینکه دوستم زنگ زده جواب دادم. )

آقایی از اون ور خط گفت: خانم گیس گلابتون...؟ 

بفرمایید رو که گفتم در کسری از ثانیه تمام اطلاعات مارو ریخت رو دایره!! .... تا خواست صمیمی بشه و حرف خودش رو بزنه قطع کردم و تمام. 

از اون روز به بعد در ساعت های اداری٬ چندین و چند missed call از شماره های شبیه هم داشتم!  

از اونجا که هنوز خیلی از دوستام هم اون شماره رو نداشتن حدس زدم که کار کار آقای آماره! 

احتمالا بنده خدا ضرب المثل « مادرو ببین، دخترو بگیر!» رو شنیده بود، غافل از اینکه من بد شانس بداقبال،سر سوزنی هم به مامان خوشگلم نرفتم و تنها ژنی که از مادرم در من ظاهر شده یه Rh ناقابله!!!  

احتمالا آقای آمار اون زمان تلفن همراه نداشت و به همین خاطر هم در ساعات اداری از تلفن های محل کارش برای امور خیر استفاده می کرد! 

من از همین جا پشتکار ایشون رو تحسین می کنم، چون این تماس های ناموفق رو ادامه داد و حدودا یک سال طول کشید تا ناامید بشه! 

پ.ن.: طبق شنیده ها، سرشماری اون سال بسیار بابرکت بوده .... چند موردی که دختر خونه جواب مامور آمارو داده بود،به عشق در یک نگاه و بعدشم ازدواج انجامید و این کفترهای عاشق رو به خونه بخت فرستاد 

   

از غم های من

داغون بودم ... تو دلم رخت می شستن ... بدون هیچ دلیلی! 

تحریک پذیر شده بودم ... 

به خاطر هیچی از مامان دلخور شدم و تمام عصر رو گریه کردم! 

مامان طفلکیم متعجب بود ... نمی دونست چی رو، ولی سعی می کرد از دلم دربیاره. 

.... 

دو روز بعد یادم اومد... 

یک سال قبل، همون روز بود که نصف این شهرو زیر پا گذاشتم ... درحالی که روپوش سفید تنم بود و اشکام جلوی چشمم رو تار می کرد. 

روزهای سختی بود... 

ccu ... آنژیو ... بعدشم جراحی ... 

روزهایی که حوصله هیچ چیزی رو نداشتم .... اون قدر غمگین بودم که حتی نمی تونستم به اون بیمارستان لعنتی برم...

دلم نمی خواست اونجور خسته و نحیف ببینمش ... توی اون لباسای زرشکی ... 

 

آره! علت گریه م رو پیدا کردم. 

  

پ.ن.: حالا می فهمم که چرا با وجود اینکه خاطرات خیلی بدی از بخش داخلی ندارم، این قدر ازش متنفرم . 

توی مورنینگ داخلی بودم که خبردار شدم و ...  

به پشت سرم که نگاه می کنم، میبینم تا حالا زندگی سختی داشتم! 

خدایا آخه چه طور دلت میاد؟   

 

برف سال بعد

"... 

من روزها تا ظهر می خوابم 

من هر شبو تا صبح بیدارم 

... 

من خیلی وقتا ساکتم٬ سردم 

وقتی که میرم تو خودم شاید 

پاییز سال بعد برگردم 

... 

... 

من حال فردامم نمی دونم ... "

    

زیر لب با خواننده زمزمه می کنم :« ساکتم ... سردم » 

دستم رو می زنم زیر چونه ....با خودم میگم:« من چه قـــــــدر شبیه این جمله هام!» 

ترک دوباره و دوباره تکرار می شه و من هنوز تو خودمم ... 

  

"وقتی که میرم تو خودم شاید ....." 

شاید ... 

یه آه عمیق می کشم: شاید اصلا برنگردم! 

   

پ.ن.:همین موقع ست که قسمت شوخ طبع وجودم بیدار می شه:  

         وقتی که میرم تو خودم شاید 

         با برف سال بعد برگردم!