کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

بستن خالی

میگه: وقتی میخوام برم بازدید قبلش خبر میدم ... 

         بدون اطلاع جایی نمی رم...  

         من الم ..بلم ... 

حناق که نیست...همین جور می بافه...

اون وقت صبح علی الطلوع اومده سروقت ما ... بدون هیچ اطلاعی!   

همش ادعا ... همش دروغ ... همش رو!

پ.ن.: تازه رئیس دانشکده هم هستن ایشون ... دیگه تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! 

پ.ن.۲: بعد از مقادیری غرغر و دروغگو ... دروغگو گفتن بهش وقتی بقیه آروم میشن میگم : ..ا.یش!...از چشممون افتاد...مثل اشک!

بقیه هر هر می خندن و از این حرفم تعجب میکنن! 

عجب همگروهی هایی دارم ... مثل اینکه تا حالا از این حرفای «ننه جون»انه به گوششون نخورده...جل الخالق!