صبح که خسته و کوفته از اولین کشیکم به خونه برگشتم٬ کنار یک سری خوراکی و تنقلات آماده روی میز٫ چشمم به یادداشت کوچولویی افتاد که پایینش نوشته شده بود:
«... مادر دل خسته!»
همین طور یکهو خستگیم در رفت!
پ.ن.: وقت برای نوشتن هست ولی کارم این روزها شده کشیک پشت کشیک و بعدش خواب پشت خواب!