کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

آخر اردیبهشت ماه جلالی!

این روزها که مشغول طی طریق بودم (البته توی مسیر خونه-بیمارستان-خونه!) تقویم جلالی به ثبت ملی رسید!

برهمگان واضح و مبرهن است که اتفاقی هیجان انگیزتر از این نیست، نبوده و نخواهد بود! 

و اصلاً چه کاری واجب تر از این؟!!!

پ.ن.:واقعاً برام جالبه بدونم چه کسی و چرا احساس کرده تقویمی که ملت چند صد ساله ازش استفاده میکنن، نیاز به ثبت ملی داره!

زندگی...

صبح ، بدون صدای زنگ ساعت چشمات رو باز میکنی!..............خونه ای!!! توی شهر خودت!!!

بیرون هنوز تاریکه! .......... دلت برای خودت می سوزه که زود بیدار شدی!!!(حتما دیروز که اون مریض رو بیدار کردی تا معاینه ش کنی نفرینت کرده!!الانم تو بی خواب شدی!!!)

ولی توانایی های تو بیشتر از این حرفاست!!!.........دوباره خوابت میبره!

این دفعه دیگه خورشید دراومده.........صدای چند تا گنجشک رو از پشت پنجره میشنوی.

از جات بلند میشی..........عطر توت فرنگی اتاق رو پر کرده.........صبحونه ت رو میزه .........کنار کتاب ها!

صبحونه رو با لذت تمام میخوری!

اصلا حواست هست بیست ساله که با صبحونه میونه ای نداری؟؟؟

   

 

 

*خدایا!......شادی هامون رو چه قدر کوچیک کردی!

روزی کنار دریاچه...

نگاهت را پخش می کنی روی امواج.

با پرندگانی که مثل تو گول خورده اند همراه می شوی.........پرواز که نه! ولی قدم زدن روی دریاچه باید خیلی جالب باشد!

چشمانت را میبندی و به صداها گوش میدهی!

خودت را تصور میکنی که عرض دریاچه را میدوی، در حالی که صدای قدمهایت با طنین امواج همراه میشوند.

کفش هایت خیس می شوند.......چشمانت را باز میکنی و یک قدم عقب تر میروی!

پ.ن.: دریاچه پشت سدها، از معدود دستکاریهای انسان در طبیعت که ظاهری زیبا دارد.

خالی

بدترین قسمتش اینه که امروز هست ولی فردا میبینی که تختش خالیه!

وقتی تو میرفتی،فرشته مرگ اون اطراف پرسه میزد....

فکر کن ببین اون روز توی راه ندیدیش؟؟؟

خودکشی نا موفق!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.