کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

چشمای گیس گلابتون چیزی به جز شب نمی دید...

اشک هام می ریخت... 

ولی شاید بیشتر برای اون نبود که این قدر سریع مرد و راحت شد... 

برای خودم بود... 

برای درموندگیمون... 

برای بدشانسیم که حتی نتونم یه ساعت بخوابم..  

برای این همه زحمتی که براش کشیدم و آخرش هیچی..

برای این که همه تصمیم می گیرن توی کشیک من بد حال شن و بمیرن.. 

... 

دروغ گفتم! 

بیشتر به خاطر اون بود. 

پ.ن.:هوا نبود نفس نبود...قصه به آخر نرسید