اشک هام می ریخت...
ولی شاید بیشتر برای اون نبود که این قدر سریع مرد و راحت شد...
برای خودم بود...
برای درموندگیمون...
برای بدشانسیم که حتی نتونم یه ساعت بخوابم..
برای این همه زحمتی که براش کشیدم و آخرش هیچی..
برای این که همه تصمیم می گیرن توی کشیک من بد حال شن و بمیرن..
...
دروغ گفتم!
بیشتر به خاطر اون بود.
پ.ن.:هوا نبود نفس نبود...قصه به آخر نرسید