کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

فدای دلِ خسته ت!

صبح که خسته و کوفته از اولین کشیکم به خونه برگشتم٬ کنار یک سری خوراکی و تنقلات آماده روی میز٫ چشمم به یادداشت کوچولویی افتاد که پایینش نوشته شده بود: 

«... مادر دل خسته!»  

همین طور یکهو خستگیم در رفت! 

 

پ.ن.: وقت برای نوشتن هست ولی کارم این روزها شده کشیک پشت کشیک و بعدش خواب پشت خواب! 

 

لحاف پاره خود را به بام ما «بتکان»!

جهت ثبت در حافظه یک خط در میانم: 

نگاهی به باقی مونده درسا انداختم و اخمام رفت تو هم. 

هنوز صدای چیک چیک از ناودون میومد. 

طبق معمول از جام پا شدم و یه چرخی تو این خونه نقلی زدم و از پنجره آشپزخونه بیرون رو نگاه کردم. 

توی پرتو نور تیر چراغ برق سایه هدیه های آسمون رو دیدم ..... اما با چند ساعت پیش فرق داشتن! 

درست میدیدم.....برف! 

پ.ن.:تند تند اومدم اینارو نوشتم تا یادم بمونه اونی که یه شب سرد زمستونی آسمون قرمزی که ازش پنبه میبارید رو نگاه میکرد .....اونی که معلوم نبود تو اون طلمات از چی داره عکس میگیره.....اونی که دستش رو تا کتف از پنجره بیرون آورده بود و دونه های برف رو تو هوا قاپ میزد من بودم!  

یادم بمونه اون آقای رفتگر که از کوچه رد میشد.... 

یادم بمونه چه جوری باد، برف رو از پنجره به داخل میپاشید.....یادم بمونه که پرده یاسی خونه و آستین نارنجی من چه طوری نمناک شدن!  

یادم بمونه که تو این لحظه هنوز یه دستم از اون یکی سردتره!  

  

روزگار کودکی ...

شب ........ یه پارک کوچیک خارج از شهر ....... سکوت ............. سرسره ....... الاکلنگ ......... تاب .......... و ......

کسی هم نیست که به خاطر این که بزرگ شدی و این بازیا مال تو نیست سرزنشت کنه.

وقتی داری میخندی و از پله های سرسره بالا میری اگه به پدر و مادرت نگاه کنی میتونی یه لبخند معنی دارُ روی صورتشون ببینی.

اونا نگاهت که میکنن همون دختر کوچولوی شیطون رو میبینن ......با پیراهن و کفش صورتی و گل سر کوچولوش....... که داره براشون دست تکون میده ......... 

رنگ و روغن تصویر باغ

یه خونه قدیمی کاهگلی..........با پنجره های خراطی شده و شیشه های رنگی ...........یه در چوبی زیبا و دو تا کلون که روزگار رنگشون رو تیره کرده ........... اما هنوز همه چی قشنگه و رویایی! ........ و چند بوته گل کنار در .........

خیال انگیز ترین منظره های دنیا رو میشه پشت این در تصور کرد!

حیف!.....نمیدونم چه کسی ممکنه در رو باز کنه!

میگذرم با حسرت نواختن اون کلون ها ........

شب فراق تو هر شب که هست یلداییست

کوچکتر که بودم ، همیشه وقتی می گفتند «شب یلدا طولانی ترین شب سال است » حرصم می گرفت. چون فکر میکردم چه تفاوتی دارد وقتی ملاک خواب و بیداری ساعت است، نه روشنایی!

پ.ن.: آن موقع استعداد تنبلیم شروع به شکوفایی کرده بود!

*یلدای خوبی رو برای همه آرزو میکنم*