کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

بر باد رفته...

گل کوچولوی قشنگم رو باد برد!
حتی قبل از اینکه بتونم اسم اون گل ناز نارنجی رو پیدا کنم...چون فروشنده هم اسمش رو نمی دونست.
برگاش در حال زرد شدن بودن .....فکر کردم شاید نور اتاق مناسب نیست.... گذاشتیمش رو بالکن.
ولی درست بعد از اون باد شدید و گرد و غبار دیدم نیست!!!
هر جور حساب میکنم امکان نداره اون گلدون پایین افتاده باشه...
هنوز در عجبم!

ماهی... ماهی

در گوشه ای از دید و بازدید های عید:  

- ماهی هاتون خیلی نازن... 

- چشمات ناز میبینه! 

- آخی!...آدم دلش میخواد بغلشون کنه....حیف که خیلی کوچیکن! 

- ورژن بغل کردنیش هم توی یخچال هست .... بیارم برات؟!!! 

- ...! 

اصحاب کهف!

بهار از راه رسیده و خواب من دوچندان شده!
این روزا مامان که از سر کار برمیگرده، میاد سراغم و وسط حرفاش میپرسه: خواب بودی؟
میگم: آره...
میگه: نهار خوردی؟
میگم: نه ..... یه شکلات خوردم و خوابم برد دیگه!
میگه: ببینم ... تو مطمئنی که از کسی قرص سیاهی چیزی نگرفتی؟! .... دوستات تو چایت چیزی نریختن؟!
میگم: اصلاً فرصت نشد چیزی بخوریم ...
میگه: خب دیگه .... خلاصه حواست باشه! مشکوک میزنی!
میگم: مامان جان، دارم تمرین میکنم که به امید خدا رکورد اصحاب کهف رو بزنم!
تو دلش میگه: اینم بچه بود من بزرگ کردم؟!!!
پ.ن.: پیش خواب اونها، خوابهای ما چرت هم به حساب نمیان ..... وای!... آدم 300 سال بخوابه ..... چی میشه؟! 


نرم نرمک می رسد اینک بهار...

صورتی، سفید
سبز، سرخ و زرد
هر درخت باغ
صد شکوفه کرد... 


درختان خالیِ دو هفته پیش، حالا غرق در شکوفه اند.
... و این بار چه قدر "ناگهان" بهار آمد! 


 

Wrong way!

از یک گردش تقریباً طولانی برمیگشتیم... 

توی مسیر برگشت٬بابا چشمش افتاد به یه راه فرعی .... روی یه تابلوی کوچیک کنارش فاصله تا شهر بعدی رو نوشته بودن: 6 km 

در حالی که از راهی که ما میرفتیم،فاصله 25 کیلومتر بود! 

عقل حکم می کرد که راه فرعی رو انتخاب کنیم... 

از هر پیچ که میگذشتیم بابا می گفت: ... خوب شد که اون تابلو رو دیدم....6 کیلومتر کجا، 25 کیلومتر کجا؟!....تازه این جاده خیلی هم قشنگتره!

چندباری این جمله رو تکرار کرد...مامان هم جواب میداد: آره...ولی خدا کنه درست باشه .... یه وقت مجبور نشیم تموم این راه رو برگردیم؟! 

...کم کمک جاده خاکی شد. 

باز بابا گفت: همین یواش یواش حرکت کردن هم می ارزه .... 6 کجا و 25 کجا؟! 

وقتی یکی دو کیلومتری بیشتر از اون 6کیلومتر رفتیم و عوض اون شهر، از چند تا آبادی و روستا عبور کردیم معلوم شد که چه رکبی خوردیم! 

پ.ن.:نتیجه میگیریم که وقتی جایی این همه زیباست و پاکی طبیعت،جابه جا با پوست چیپس و پفک آلوده نشده پس پای بنی بشر هنوز به اونجا نرسیده! 

...... نباید انتظار داشت که همچین جایی به جاده اصلی برسه .....