کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

آژانس مسافرتی گیس گلابتون!

سفر به دور و نزدیک...  

مهاجرت به هر جا که بخواهید... 

دور دنیا در 80 روز ...  

... با گیس گلابتون! 

کافیست استاد راهنمای گیس گلابتون باشید .... یا دوست استاد راهنمای او ... یا هر چیزی که تویش «استاد» و «گیس گلابتون» داشته باشد! 

... 

گفته بودم که بلافاصله بعد از اینکه استادراهنمایم را انتخاب کردم ایشان چند روزی را رفتند به فلان شهر برای همایش. برگشتنشان هم مصادف شد با امتحانات پایان بخش و به همین خاطر موضوع موردنظرمان ماند روی زمین. 

الان هم چند هفته ایست که در سفر خارج به سر می برند! 

قبل تر ها برای انتخاب استادراهنما به چند نفری فکر کرده بودم. 

چند وقت پیش شنیدم که یکیشان به سلامتی و میمنت به امریکای جهان خوار مهاجرت کرده! 

یکی دیگرشان هم در حال مهاجرت است! 

یعنی اینجانب به حدی خوش شانسم که حتی کسی که اسمش از ذهنم بگذرد هم می رود جهانگرد می شود ... یا ترک یار و دیار می کند....در هر حال تا جایی که امکان داشته باشد از دسترسم خارج می شود!! 

پ.ن.: امتحان پره نزدیکه و من نسبت به بقیه هیچی هیچی نخوندم ... دعا کنین برام...
 

آمارتو دارم!

این روزها که جست و جوی خونه به خونه برای درآوردن آمار ملت به راهه٬ یاد ۵ سال پیش و آمارگیری ۸۵ افتادم. 

... 

اون سال٬ بعد از چند بار تلاش ناموفق و آمدن و رفتن٬ بالاخره عزیزان آمارگیر تونستن زمانی رو پیدا کنن که کسی در رو براشون باز کنه!

زمان مراجعه مامور آمار٬ مامان خانم عزیز اینجا تشریف داشتن .... آقای مامور آمار٬ چپ و راست میون خونواده خودش و ما مشترکاتی پیدا می کرد و ذوق زده می شد. در نهایت هم گفت: نمیدونه باید مامان و بابا رو جزء ساکنان اون خونه حساب کنه یا اینکه اونا باید تو شهر خودمون شمرده بشن .... به خاطر همینم با چرب زبونی شماره مارو از مامان جان گرفت تا اگر باز نیاز شد که بیاد٬ خبر بده تا برای بار هزارم با در بسته مواجه نشه. 

تلفن اونجا هنوز وصل نشده بود .... مامان ساده ما ( که در مواقع دیگه نه تنها ساده نیستن بلکه کلی هم پیچیده ان!!!) هم شماره مستقیم بنده رو صاف گذاشت کف دست آقای مامور. 

چند روز بعد٬ یک شماره ناشناس زنگ گوشی بنده رو به صدا درآورد (.... هنوزم که هنوزه کم پیش میاد به شماره هایی که نمیشناسم جواب بدم ولی اون روز چون منتظر تلفن دوستی بودم که شماره خونه شون رو نداشتم به گمان اینکه دوستم زنگ زده جواب دادم. )

آقایی از اون ور خط گفت: خانم گیس گلابتون...؟ 

بفرمایید رو که گفتم در کسری از ثانیه تمام اطلاعات مارو ریخت رو دایره!! .... تا خواست صمیمی بشه و حرف خودش رو بزنه قطع کردم و تمام. 

از اون روز به بعد در ساعت های اداری٬ چندین و چند missed call از شماره های شبیه هم داشتم!  

از اونجا که هنوز خیلی از دوستام هم اون شماره رو نداشتن حدس زدم که کار کار آقای آماره! 

احتمالا بنده خدا ضرب المثل « مادرو ببین، دخترو بگیر!» رو شنیده بود، غافل از اینکه من بد شانس بداقبال،سر سوزنی هم به مامان خوشگلم نرفتم و تنها ژنی که از مادرم در من ظاهر شده یه Rh ناقابله!!!  

احتمالا آقای آمار اون زمان تلفن همراه نداشت و به همین خاطر هم در ساعات اداری از تلفن های محل کارش برای امور خیر استفاده می کرد! 

من از همین جا پشتکار ایشون رو تحسین می کنم، چون این تماس های ناموفق رو ادامه داد و حدودا یک سال طول کشید تا ناامید بشه! 

پ.ن.: طبق شنیده ها، سرشماری اون سال بسیار بابرکت بوده .... چند موردی که دختر خونه جواب مامور آمارو داده بود،به عشق در یک نگاه و بعدشم ازدواج انجامید و این کفترهای عاشق رو به خونه بخت فرستاد 

   

زهره ترک!

کسی که به یه نقطه در دوردست خیره شده .... پلک نمیزنه.... و فقط یه لبخند کوچولو داره و چند دقیقه ست که یه میلیمتر هم جابه جا نمیشه٬ حالا که اتفاقاً مسیر تو هم از اون نقطه میگذره ... لزوماً لبخندش به تو نیست!! ..... شاید تو فکره! 

پس لطفاً جلو نرو و یه لبخند پت و پهن تحویلش نده! 

اگه زهره ش آب نشه حتماً بهت میخنده! 

نکن این کارارو ....واسه خودت میگم! 

به هیچ عنوان!

-:تو زیبا ترین دختری هستی که به عمرم دیدم!

-: ... و تو هم یا نابینایی یا بی سلیقه! 

 .... دلم نمیخواد با یه نابینا ازدواج کنم ..... بی سلیقه ها هم برام غیرقابل تحملن! 

....پس شما رو به خیر و مارو به سلامت! 

   

 

خانم مشاور!

مکان: پارک نزدیک خانه   

نمای باز از نیمکت های سر راهی...

در حالی که از روی دست و پای دو تا مرغ عشق که راه رو بند آوردن لی لی می کنی... 

خانم ماجرا: .... آخه مامان من با مامان تو تفاهم نداره .... 

...... 

هی میگن مهم تفاهمه و اینا ..... همینُ میگنا!!! 

پ.ن.: اگه کسی یه شعبه مشاوره خانواده توی پارک بزنه کارش حسابی میگیره! 

اصلاً چه طوره ترک تحصیل کنم و خودم این وظیفه خطیر رو به عهده بگیرم؟!