کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

سحری

از نظر من٬ سخت ترین کار در ماه رمضون بیدار شدن برای سحریه! 

... 

دیشب سعی کردم زودتر بخوابم تا راحت تر بیدار شم. 

خواب های جور واجوری می دیدم . 

وسط هر کدوم از این خواب ها بیدار می شدم... و چون خونه تاریک تاریک بود٬ خوشحال از اینکه هنوز وقت سحر نشده دوباره می خوابیدم و خواب بعدی شروع میشد. 

همون طور که این توالی خواب و بیداری تکرار می شد٬ با خودم فکر کردم با اینکه خوابم طولانی شده ولی انگار بیرون از ذهنم زمان نمیگذره... و این که میگن در عالم خواب روح آزاد میشه و خارج از بعد زمان حرکت میکنه واقعا درسته٬ چون من این همه خواب دیدم و هنوز سحر نرسیده...  

... آخرین بار که از خواب پریدم متوجه شدم که چرا زمان کافی داشتم تا اون همه خواب ببینم...  

من اشتباه می کردم!  

خواب های رنگارنگ و طولانی فقط یک علت داشت...

... صبح شده بود و خانواده ما از سحر جا مونده بود! 

  

ماه رمضان شد می و میخانه برافتاد!

وقتی گوشی مامان زنگ میخوره و روی صفحه٬ اسم خانم سه نقطه(!) دیده میشه٬ مامان خانم عجله ای برای جواب دادن نداره. 

چون میدونه جواب دادن و ندادن فرقی توی قضیه ایجاد نمیکنه ...  در هر دو صورت خانم ... تلفن رو قطع میکنه و بعد هم که مامان کنجکاو میشه بدونه چه خبر شده و خودش بهش زنگ میزنه خانم ... شاکی میشه که: چرا هیچ وقت جواب نمیدی؟!!! .... خسته شدم از بس زنگ زدم! 

بقیه همکارها هم به این اخلاق خانم ... عادت کردن. 

البته این اتفاق بیشتر مواقعی میفته که قراره یه خبری رو به بقیه اعلام کنه .... در صورتی که اگه خودش کاری داشته باشه دیگه بعد از شنیدن «الو» از اون ور خط قطع نمیکنه! 

... چند روز پیش باز هم زنگ زده بود تا خبری رو اطلاع بده. 

بعد از تموم شدن حرفها٬ مامان خندید و گفت: چه عجب! یه بار این خانم ... قطع نکرد که بعدش من زنگ بزنم! 

گفتم: حتما روزه بود! .... نمی تونست بازم بهونه بیاره که گوشی رو ورنداشتی!   

  

پ.ن.: الآن شک کردم نکنه اینایی که من اینجا نوشتم غیبت باشه... 

  

اعترافات یک اکسترن!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خطای دید!

قراره قبل از کلاس٬ یکی دو ساعت علاف باشیم. 

یکی از بچه ها تصاویری که مربوط به خطای دید هستن رو به بقیه نشون می ده. 

بین تعجب های گاه و بی گاه بقیه٬ دوستمون که تازه ازدواج کرده آهی می کشه... 

سرش رو به نشونه تاسف تکان می ده و می گه: 

... آخه این چه وضعیه ؟!...هر چی می بینیم که خطای دیده! 

بعد با شیطنت لبخندی می زنه و ادامه می ده: 

...نمی شد اینا رو زودتر نشونم میدادین تا توی انتخاب همسر چشمام رو خوب باز می کردم؟! 

 

  

هر دم از این باغ بری می رسد!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.