کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

پیریه و ...

...

سر راند هستیم و استاد عزیز دارن مریضهای بخش رو ویزیت میکنن. 

از مریض میپرسن: چند سالته؟ 

جواب میده: 49 

مریض تخت رو به رو زیر لب غر میزنه: دو برابر همه ما سنشه اون وقت میگه 49! 

... 

اتاق بعدی یکی از آقایون مسن گرمشه و ازمون میخواد پنجره رو باز کنیم ..... به دقیقه نرسیده یکی دیگه شون میگه: وااااااای! .... چه قدر سرده.....اون پنجره رو ببندین بابا! 

پ.ن.: اینا که نسل پر تحملمون بودن ...... ماها که الانمون اینجوریه، وقتی به سن اینا برسیم چه قــــــــــــــــــــــــدر غر خواهیم زد؟!!! 

 

متناسب است با...

من میدونم که به هر چیز خنده داری نباید خندید. 

ولی گاهی چیزهایی غافلگیرت میکنن که خنده دار هم نیستن ولی ... 

مثل دیروز ... 

توی ترافیک٬ صدای بلند آهنگ جلب توجه می کرد ..... ترانه ای بود در وصف جبهه و سنگر و ... . 

داشتم فکر میکردم سالگرد چه اتفاقیه که توی میدون دارن این آهنگ رو پخش میکنن... 

جلوتر که رفتیم منبع صدا هم رویت شد.... یکی از چادرهای کمـ ـیته امـداد که برای سیل زده ها کمک جمع می کرد!  

... 

شیفته این انتخاب متناسب آهنگشون شدم یعنی!!!

 

خودشناسی

شب احیا، ختم انعام، مولودی، .... خلاصه به هر مراسمی که دعوت بشه میره.

هر اتفاقی که میفته از همه میخواد که دعاش کنن.

برای هر کاری کلی نذر و نیاز می کنه.

هر امامزاده ای هم ببینه اگه نره و زیارت نکنه دیگه حتما توی صندوق نذوراتش پول میندازه.

......

بعد وقتی میخواد به عیب یه نفر اشاره کنه، میگه: ...... میدونی، آخه اون مذهبیه!!!

......

+ بین همچین مردمانی داریم زندگی می کنیم ما!

قرص سیاه

از وقتی که بیمارستان رفتن ها مون شروع شد به این نتیجه رسیدم که اعتیاد داره بیداد میکنه. 

هر روز از چند نفر شرح حال گرفته م و کم نبودن کسانی که جوابشون به سوال «مواد هم مصرف میکنی؟» مثبت بود. 

به همین دلیل دیگه کلمه «اعتیاد» اون قدرا هم برام ترسناک نبود ..... چون هر روز به کسانی که «معتاد» بودن سلام میکردم .... نبضشون رو میگرفتم ..... معاینه شون میکردم ..... جواب سوالاشون رو میدادم ........ آخرشم اونا ازم تشکر میکردن یا بهم خسته نباشید میگفتن. 

اما چند روز قبل وقتی با خاله م از خرید برمیگشتیم چند ثانیه چیزی دیدم که دوباره نظرم رو عوض کرد.... 

یه پسر با سر و وضع مرتب٬ شاید از من هم جوونتر با چشمهایی که به زحمت باز نگه داشته بود تلوتلو خوران راه میرفت و تقریبا نزدیک بود زمین بخوره! 

....... 

Dx : کاش روزه گرفته بودتش :|

سندرم شفاف سازی!

یک تاکسی در شهر محل تحصیل...  

راننده: ...دیروز یکی رو همین جا سوار کردم....بهش گفتم کولر روشنه....هی گفتم کولر روشنه..........مردکِ چیز در رو نمی بست! ........ مردکِ ...!!!  

تا آخر مسیر مغز ما را درون فرغون گذاشت! کسی هم نبود بگوید: تو خود بسی چیزتری که عقلت نرسیده از همان اول بگویی در را ببندد!  

پ.ن.:چرا برای برخی افراد واضح و سر راست سخن گفتن از کشیدن دندان عقل هم سخت تر است؟!!!