کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

ناخدا...

چشمام می سوزه ولی دلم نمیخواد کنار بگذارمش... 

میخونم و میخونم... 

....اما نه! ..... تا همین جا بسه. 

چیزی به انتهای کتاب نمونده ولی میدونم چند صفحه بعد٬ نیل میمیره! 

... وقتی آخر ماجرا را از قبل بدانی٬ دوبرابر بیشتر غمگین خواهی شد! 

......

باز هم بین این همه درس و گرفتاری گیر افتادم ولی نمیتونم دست از کتاب خوندن بکشم! 

درست مثل اون روز که همگروهی ها کتابهای قطور درسی رو با هزار و یک رنگ مارک میکردن ولی من ناطور دشت میخوندم... 

که البته نتونست جزء کتاب های مورد علاقه م بشه.