یه خونه قدیمی کاهگلی..........با پنجره های خراطی شده و شیشه های رنگی ...........یه در چوبی زیبا و دو تا کلون که روزگار رنگشون رو تیره کرده ........... اما هنوز همه چی قشنگه و رویایی! ........ و چند بوته گل کنار در .........
خیال انگیز ترین منظره های دنیا رو میشه پشت این در تصور کرد!
حیف!.....نمیدونم چه کسی ممکنه در رو باز کنه!
میگذرم با حسرت نواختن اون کلون ها ........
یعنی سراغ داری همچین جایی؟ منو مهمون میکنی یه روزی ؟
عزیز با اجازه لینکت کردم !
یادمه قبلا همچین جایی رو دیدم.....حتی زمانش رو هم یادمه ....اما یادم نمیاد کجا بود!
منم همین طور;)
سلام نازنینم
باور کن که منم نمیدونم چرا؟ اما من قالب رو درست میبینم ... حالا یه احتمال دیگه ای هم هست اونم اینه که اون وقتی که تو سرزدی سایت بلاگفا خمیازه میکشیده برای همین شلم شوربا میدیدی قالبو ...
رنگ و روغن تصویر باغ رو خوندم و حظ کردم ... صبور باش در باز میشه ...
نوشته هاتو دوس دارم خیلی
کشک ساییدن و آب حوض کشیدن صفایی داره ها اونم اونم در کوچه باغ ...
سلام عزیزم.....نمیدونم....بازم امتحان میکنم:)
ممنون.....لطف داری......چی میشه همچین دری باز شه.........
آره واقعاً
بهت گفتم ما یه قلعه داریم!؟ تووش ۳ تا از این درا هست و یه باغچه!؟
من این تصاویر رو از نزدیک حس کردم!!!!
مرسی
مرسی
مرسی
خوش به حالتون:)
خواهش میکنم
حیف که نقاشی بود
وگرنه می گفتم در می زندی حداقل حسرتی به دل اون کلون ها واسه نواخته شدن نمی موند
راستش نقاشی نبود!
سلاااااااااااااااام دوست عزیز و مهربانم...
وبلاگ زیبایی داری و نوشته هات رنگ و بوی صمیمیت از دست رفته ی این سالها رو داره و آرزویی برای بازگشت به مهربانیهای گم شده...
پیدا میشود آیا؟
آری؛
یکی از آن سوی در میگوید کیست؟
و تو منتظر همین لحظه ی ناب بودی و پاسخش را میدهی...
شاد باشی دوست من
سلام
ممنون...واقعا لطف دارین
چه رویایی بود ....:)
مرسی عزیزم...
خواهش میکنم
سلام خانومی . خوبی؟ کجایی ؟
سلام......مشغول سرماخوردنم!
وای خیلی قشنگ بود.
رویایی بود.
حس و حال قشنگی داشت.
ممنون.
[گل]
مرسی عزیزم....شما قشنگ میخونین:)