کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

آهسته برانید

خیلی تند می رود  .............سرعت مطمئنه هم سرش نمی شود!

سعی میکنم افسارش را به دست بگیرم اما مدام از دستم سر میخورد!

حتی « از سرعت خود بکاهید»ها را هم نادیده می گیرد

...

زندگی ام سریع و بدون ترمز به پیش میرود ......... روزهایم میگذرند بدون اینکه حسشان کنم .......... بدون اینکه زیسته باشمشان:|

پ.ن.: یوااااااااااااااااااااااااااش!!!

 پ.ن.2: فقط چند روز بالای سر وبلاگم نبودما........نمیدونم این بلاگ اسکای چی کار کرده که این تبلیغات کوفتی دوباره این بالا پیداشون شده .........اَاااااااااااه!!!

اطلاع رسانی: همون طور که خبر ندارین! من دانشجوی پزشکی هستم و بعد از استفاده بهینه از سه هفته و اندی تعطیلات که بعد از دوره فیزیوپات نصیبم شد، این ماه دوره استاجری رو شروع کردم .......... به همین خاطر مدتیه افسار زندگی از دستم در رفته و فقط تونستم به خوابم و بیمارستان برسم ....... حتی نرسیدم چند صفحه درس بخونم:(

دعا کنین که بتونم به اوضاعم سرو سامون بدم و الان که با مردم سر و کار دارم ، مفید باشم و همه ازم راضی باشن و وجدانم آسوده باشه و به همه کارام برسم و ................... خلاصه یه التماس دعای همه جانبه دارم D:

نظرات 7 + ارسال نظر
محمدحسین پنج‌شنبه 6 اسفند 1388 ساعت 02:39 ب.ظ http://physicsscu87.blogsky.com

مواظب باش به کسی نخوری!!!!!!!!!
امیدوارم ترم خوبی در پیش داشته باشی(هر چند برا شما فرقی نداره تا آخر تابستون در خدمتید)
برا ما هم دعا کن به خیر بگذره این ترم

افسارش که دست من نیست......یهو میبینی کوبوند به در و دیوار!!!
آره دیگه......این که میگن «خدمت از ما ست» منظورشون ماییمD:
ایشالا کل دوران تحصیل همه به خیر بگذره

باقری پنج‌شنبه 6 اسفند 1388 ساعت 02:54 ب.ظ http://haqiqat.mihanblog.com/


دوست عزیزسلام.

الهی کَیْفَ أدْعُوکَ و أنَا أنَا وَ کَیْفَ أقْطَعُ رَجآئی مِنْکَ و أنْتَ أنْتَ ؟

خدای من! چطور صدات کنم که من، منم و چطور ازت نا امید بشم که تو، تویی؟



إِلهی إذا لَمْ أسْئلْکَ فَتُعْطِیَنی فَمَنْ ذَا الَّذی اَسْئَلُهُ فَیُعْطینی؟

خدای من! وقتی ازت چیزی نخواستم، بهم دادی کیو می تونم پیدا کنم که ازش چیزی بخوام و بهم بده؟

سلام:)
هیشکی واقعا

سهبا پنج‌شنبه 6 اسفند 1388 ساعت 07:31 ب.ظ

قربون خانوم دکتر خودم برم که نمیدونه زمان چجوری از دستش سر میخوره و در میره ! سعی خودتو بکن عزیز دل که از تک تک لحطاتی که به دستت میاد استفاده کنی واسه خود خود زندگی !
شما که از این لحظات دست و پنجه نرم کردن زندگی و مرگ زیاد دیدین خانوم گل !

آخه لحظه ها به دستم نمیان:(.....نمیدونم شاید چون هفته اول بود اینجوری گیج شدم!مرسی سهبا جونم
نه!!!!قبلا هم یه سری برنامه توی بیمارستان داشتیم اما به طور جدی تازه بخش اولمونه......مریضا هم خدارو شکر مشکل آن چنانی ندارن:)

لبخند شنبه 8 اسفند 1388 ساعت 02:36 ق.ظ http://labkhandeman.blogsky.com/

سلام
هرچی بیشتر سعی کنی سرعتشو کم کنی تندتر میره
پس فقط میتونی همراهش بدویی
دعا میکنم بهش برسی و حتی گاهی بتونی ازش جلو بزنی حالشو بگیری

خسته شدم از دویدن!.....ممنون عزیزم......سعی میکنم:)

سهبا شنبه 8 اسفند 1388 ساعت 09:31 ق.ظ

سلام . صبح اول هفته خانوم دکترمون بخیر باشه ! روزای خوبی داشته باشی عزیزم !

سلام سهباجونم.....عصر شما هم به خیر;).....شما هم همین طور

دستنوشته (ساشیا) شنبه 8 اسفند 1388 ساعت 11:33 ق.ظ http://safeye-aval.blogfa.com/

روزهایم میگذرند بدون اینکه حسشان کنم .......... بدون اینکه زیسته باشمشان

راست میگی. کلاْ زندگی منم همینطوری شده.
گیج شدم.
یه نقطه روشن هم تویش پیدا نمی کنم بهش امیدوار بشم.
دوران تحصیل هم خوبه.
یادش بخیر.
ممنون از اینکه سر میزنی.

منم اول گیج شدم بعدشم خسته:|......خوبی از خود شماست;)....منم ممنونم

مدیر مرکز سه‌شنبه 3 فروردین 1389 ساعت 12:19 ب.ظ http://timarestan.blogsky.com/

واقعا این پرسنل بیمارستان به دعا نیازمندند! از اون فوق تخصص تا ... محیط پر خطریه! نه فقط جسمی بلکه بدتر از اون(روحی روانی)
میگویند از اون مشاغلیه که دل بعضی از آدمای مستعد رو سنگ میکنه!!!
الهی حول حالنا الی احسن الحال

فعلا که منو دل نازک کرده......برای ابتلا به افسردگی هم بسیار مناسبه!
آمین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد