کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

من ِ همیشه خسته

صبح ها ٬ انگار غم دنیا رو می ریزن توی دل من... 

با چنان حال و روز غم انگیزی حاضر میشم که انگار قراره اونجا خفه م کنن.... حتی گاهی از دیدن قیافه بغض دار خودم توی آینه تعجب می کنم! 

.... 

ظهر ها٬ لحظه شماری میکنم برای برگشتن و استراحت... با اینکه کار چندانی هم نمیکنم همیشه به اندازه کارگرهای معدن خسته ام! 

.... 

غروب که بیدار میشم حال هیچ کاری رو ندارم .....دلم هیچ کدوم از هله هوله های رنگارنگ و خوشمزه رو نمیخواد.....این چند روز حتی یه دونه هم ازشون کم نشده! 

.... 

کی باورش میشه تا همین چند روز پیش عوض این خستگی ها ٬ روزهام پر بود از رمان و هله هوله؟! 

پ.ن.: خیلی تنبل شدم .... مگه نه؟! 

  

نظرات 3 + ارسال نظر
محمدحسین سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 12:21 ق.ظ http://tangare.blogsky.com

مثل اینکه حرفم رو گوش ندادی!!؟

ایراد از گوش نیست.....ایراد از ذهنمه که فقط خاطرات زمان بی درس و مشقم رو دوست داره!!!

سهبا سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 07:30 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

پیش میاد خاله ! نگران نباش . اوضاع زودی عادی میشه !

راست میگی خاله جونم....تا اینجاش یکمی عادی شد ولی باز چیزای جدیدی درانتظاره!!!

zdB جمعه 9 مهر 1389 ساعت 06:46 ق.ظ http://zendegi-abe-ravanist.blogsky.com/

با خوندن این پستتون احساس کردم خنک شدم!

چه خوب!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد