کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

نسیم

... 

بیرون هنوز تاریکه. 

هر از چند گاهی یه نسیم خنک٬راهش رو از لا به لای پرده پیدا می کنه و توی اتاق سرک میکشه. 

هر بار که دستام حسابی یخ میزنن میرم و یه ریزه پنجره رو هل میدم جلو. 

تا روشن شدن هوا ٬ چندین بار میرم سمت پنجره و این کار رو تکرار میکنم. 

.....

...دلم نمیاد پنجره رو ببندم.......دلم نمیاد پتو رو بالاتر بکشم یا یه لباس آستین بلند تنم کنم. 

یه نفس عمیق میکشم. 

انگار این نسیم اومده که تلخی های منو با خودش ببره... 

  

پ.ن.:چهارشنبه روز سختی بود..... از همون اول صبح شروع کردن به باز خواست.... کسی رو نشسته باقی نذاشتن.....چند تا از ترکش هاش به ما دانشجوها هم رسید. 

واااااااااااااای!....چه طور از اینجا دل بکنم و برگردم توی اون استرس؟!!! 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
محمدحسین جمعه 9 مهر 1389 ساعت 01:53 ب.ظ http://tangare.blogsky.com

الان کجایی!!؟

خونه مون:)

سهبا شنبه 10 مهر 1389 ساعت 09:58 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

خدا لعنتشون کنه که اینقدر تو رو اذیت میکنن خاله !بیام بزنمشون ؟!!

خیلی!حالا درسته که مستقیما منو اذیت نکردن ولی خب دیگه!....آرررررررره!!!

سراب شنبه 10 مهر 1389 ساعت 11:54 ق.ظ http://silvermoon15.blogfa.com

پنجره اتاقت را هیچوقت روی پاییز نبند

چشم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد