...
بیرون هنوز تاریکه.
هر از چند گاهی یه نسیم خنک٬راهش رو از لا به لای پرده پیدا می کنه و توی اتاق سرک میکشه.
هر بار که دستام حسابی یخ میزنن میرم و یه ریزه پنجره رو هل میدم جلو.
تا روشن شدن هوا ٬ چندین بار میرم سمت پنجره و این کار رو تکرار میکنم.
.....
...دلم نمیاد پنجره رو ببندم.......دلم نمیاد پتو رو بالاتر بکشم یا یه لباس آستین بلند تنم کنم.
یه نفس عمیق میکشم.
انگار این نسیم اومده که تلخی های منو با خودش ببره...
پ.ن.:چهارشنبه روز سختی بود..... از همون اول صبح شروع کردن به باز خواست.... کسی رو نشسته باقی نذاشتن.....چند تا از ترکش هاش به ما دانشجوها هم رسید.
واااااااااااااای!....چه طور از اینجا دل بکنم و برگردم توی اون استرس؟!!!
الان کجایی!!؟
خونه مون:)
خدا لعنتشون کنه که اینقدر تو رو اذیت میکنن خاله !بیام بزنمشون ؟!!
خیلی!حالا درسته که مستقیما منو اذیت نکردن ولی خب دیگه!....آرررررررره!!!
پنجره اتاقت را هیچوقت روی پاییز نبند
چشم!