کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

خانه از پای بست ویران است!

تلفن زنگ میزنه... 

گوشی رو برمیداری ..... مادربزرگه ...... دلخوره از اینکه بهش نگفتی دستت رو سوزوندی! 

نگرانه .... مرتب می پرسه ......کم مونده گریه ش بیاد.

میگی: چیزی که نشده .....یه لحظه دستم خورد به اتو ...... دیگه نمیسوزه!

فقط یه کمی قرمز شده بود ......دیگه جاش معلوم نیست.... 

..... 

خداحافظی که کردی یه نگاهی به رد سوختگی که دیگه حالا وسطش تیره تر شده و دورش هنوز قرمزه میندازی ..... 

چشمت رو از روش یرمیداری و به چسب زخم بدقواره ای که روی انگشتته نگاه میکنی... 

آخ!....پات هنوز از ضربه برسی که امروز از لبه میز سر خورد پایین درد میکنه! 

یه آه میکشی و به جای اون چند دقیقه ای که نتونستی هم از درد ناله میکنی! 

با خودت میگی: دروغگو دشمن خداست..... میدونی که؟!!! 

   

نظرات 3 + ارسال نظر
منم رضا شنبه 4 دی 1389 ساعت 03:02 ب.ظ

خوشبحالت!

مادر بزرگ من همش منو نفرین میکنه!

وایییییی از دستش خسته شدم!

چرااااااا؟!!!!
نکنه نوه خوبی نیستی؟!

ص شنبه 4 دی 1389 ساعت 11:49 ب.ظ http://toilet.blogsky.com/

شما چه کردی با خودت!!
همین طور به روشت ادامه بده و دروغ بگو. بخوای حقیقت رو بگی که زبونم لال مادربزرگ رو ... !

تقصیر من نیست....وقتی بدبیاری میخواد بیاد همچین همه جانبه میاد!

سهبا یکشنبه 5 دی 1389 ساعت 07:53 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

د خاله چرا مواظب خودت نیستی ؟ همینطور پیش بری که دیگه همون دو دقیقه رو هم نمیتونی دروغ بگی ! خانوم دکترا باید حواسشون رو بیشتر از اینا جمع کنن عزیز خاله !

واای خاله اگه بدونی...اون روز هی سرم بلا میومد!....یکم میزو تکون دادم هزارتا چیز از روش افتاد پایین..... روز عجیبی بود! نکنه کار اجنه بوده!...آخه با قوانین فیزیک جور درنمیومدن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد