کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

طلبکار!

صبح بود و برای مریض ها نوت روزانه میگذاشتم. 

دانشجوهای پرستاری هم مشغول چک علایم حیاتی مریضهاشون بودند. 

خانمی که نوارقلب میگرفت با دم و دستگاه وارد اتاق شد....اومد کنارم و کمی تا قسمتی عصبی پرسید: دانشجوی این مریض تویی؟ 

گفتم:آره. 

توی دلم گفتم: این و بقیه مریضهای این اتاق.....وااااااای! دیر شد...هنوز 6 نفر رو ندیدم! 

پرسید: دانشجوی پرستاری؟ 

گفتم: نه. 

با یه لحن طلبکارانه گفت:آخه به من گفتن این تختا دانشجو نداره ..... یکی از پرستارها که نزدیک بود رو صدا کرد و دوباره ازش پرسید ...... اونم گفت:آره.....تختای دانشجوها از شماره فلان شروع میشه.این خانم هم اکسترنمونه.(الان اکسترنم....سال بعد امتحان پره انترنی میدم و به امید خدا اینترن میشم) 

خانمه دوباره برگشت سمت من و گفت: پس چرا وقتی پرسیدم پرستاری میخونی گفتی آره؟ 

من: گفتم نه! 

همون طور که داشت مریض رو آماده می کرد گفت: آخه جدیداً این دانشجوهای پرستاری خیلی خودشونُ میگیرن! ..._ معلوم شد که چرا از همون اول ازم طلبکار بود! _ ...... فکر میکنن خبریه!.....نمیدونن که چه شغل بدیه! 

اینها رو در حالی میگفت که چشمهای من چهارتا شده بود و اتاق پر بود از بچه های پرستاری!... گفتم: نه بابا!!!.....این طورا هم نیست ...... همه شغلها یه مشکلاتی دارن دیگه! 

ادامه داد: نه!...مثلا همکارای ما همه مریضن .... خیلی فشارش زیاده!...اصلاً به درد نمیخوره! 

میخواستم بگم الان دیگه کدوم رشته به درد میخوره؟!!.....الان دیگه کی مریض نیست؟!! .... ولی حوصله بحث نداشتم. 

پ.ن.: واقعاً ملاحظه هم چیز خوبیه ها! ...... جلوی اون همه دانشجوی پرستاری وایستاد و هر چی دلش خواست گفت! 

پ.ن.2: تا جایی که من دیدم اساتید پرستاری خیلی بیشتر از استادهای ما برای دانشجوهاشون مایه میذارن... 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
سهبا دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 07:28 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

اوخ اوخ اوخ !!!! اگه سربه سر خواهرزاده من گذاشته بود که حتما میومدم یه بلایی سرش در میاوردم ! ای خانم بی ادب !

فهمید خاله جون من چه قدرتمنده دیگه جرات نکرد

دستنوشته (ساشیا) سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 10:05 ب.ظ http://safeye-aval.blogfa.com/

وای جالب بود. عجب آدم رٌکی بود. فکر کنم دیگه تحملش تموم شده بود. گرچه این روزها تحمل همه تموم شده... حتی من ه صبور!!!

آخه نباید اونجوری ذوق بچه هارو کور میکرد...گناه داشتن خب!

مهرداد پنج‌شنبه 19 اسفند 1389 ساعت 11:52 ق.ظ http://manam-minevisam.blogsky.com

مریض هارو کامل میسپارن دست دانشجوها؟؟؟
نمیترسن چیزی بشه؟؟

نه!....استادشون نظارت میکنه....تازه پرستارهای بخشم هستن
از دارو دسته ما هم جز من٬ اینترن و یه رزیدنت سال پایین و یه رزیدنت سال بالا مسئول بودن......هر روزم یکی دوتا استاد میومدن ویزیت میکردنشون

پیمان دوشنبه 23 اسفند 1389 ساعت 12:32 ق.ظ http://paymandorosti.blogsky.com/

سلام خانم دکتر ...

خیلی دلم میخواد بدونم چطوری بعضیا اینقدر راحت هر حرفی رو که دلشون میخواد میزنن !!!!!!!

برات آرزوی موفقیت کافی میکنم. ایشالا هر چه زودتر کاملا دکتر بشی .

سر بزن.

سلام.....اصلا فکر دل مردم رو نمیکنن
خیلی ممنون
چشم

سهبا چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 08:38 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام خاله جونم . فرارسیدن سال جدید رو به تو خانوم دکتر دوست داشتنی خودم تبریک میگم . امیدوارم سال نو، پر باشه از لحظه های خوب و اندیشه های خوبتر و عشقی قشنگ و موفقیت های روزافزون .
نوروزت مبارک باشه خاله جون .

سلام خاله عزیزم....منم آرزو میکنم تو سال جدید خاله گلم و خونواده نازنینش به همه آرزوهای قشنگشون برسن

احسان سه‌شنبه 9 فروردین 1390 ساعت 04:54 ق.ظ http://geofun.loxblog.comسلام دوست عزیز *سال ن

احسان سه‌شنبه 9 فروردین 1390 ساعت 04:55 ق.ظ http://geofun.loxblog.com

سلام دوست عزیز
*سال نو مبارک*
از مطالب خوبت استفاده کردم.واقعا حال دادی.
اگه به دنبال درآمد قانونی بالا و آسان با وبلاگ یا سایتت هستی به منم یه سر بزن
http://geofun.loxblog.com
برای تبادل لینک هم آماده ام
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد