آن سوی مرغزار٬ روستایی بود پر درخت.
در امتداد جاده ای باریک که از وسط روستا می گذشت٬ فقط درخت می دیدی و سبزه.
ناگهان از پس یک پیچ٬ گوشه ای از بهشت نمایان شد!
باغی یک سره پوشیده از گل های رنگارنگ٬
طوری که فاصله ای بین بوته های بلندشان قابل تشخیص نبود.
تا چشم کار می کرد برگ بود و غنچه و گل.
همراه با پرچینی که گل های صورتی٬ بنفش و سفید٬ جای جای آن را فرا گرفته و گویی روی خطوط موازی اش٬ نتی موزون پدید آورده بودند.
نتی که با نور درخشان خورشید نواخته می شد و تصویر رو به رو را جلا می داد ...
پ.ن.:خیلی دلم می خواست عکسی به یادگار از این منظره بهشتی داشته باشم اما قبل از اینکه کاری کنم ماشینی جلوی میدان دیدم پارک کرد و بلافاصله بعد از اون دسته ای از اهالی اونجا تجمع کردن و مشغول صحبت شدن... این عکس٬ یادگار اون روز و اون روستاست ولی تصویر اون پرچین نیست....حیف!
چقدر این عکس اشناست
انگار دامنه های دناست
معلومه جای خوبی بوده است
دامنه های البرز هستش
بسیااااااار خوب
درود بر شما ، خاطره زیبائی بود ،خاطره ای و تصویری از بهشت در زمین آذرکده
ممنون...کاش تصویرش رو هم داشتم
سلام!
جای با حالیه!
سلام...ایشالا قسمت شمام بشه
الهی همیشه خاطرات ذهنتون قشنگ باشه....
الهی آمین
.
.
.
.
یه لحظه احساس کردم مادربزرگمم...
ممنون...آمین
من چی بگم که حرف زدن یومیه م همین مدلیه
سلام بر گیس گلابتون زیبا دل
من عاشق طبیعتم
خوشحالم که دوست منم عاشق طبیعته
دوست دارم یه دنیا!
سلام مامان مرغ عشق عزیزم...چه خوب...به شما رفتم دیگه