کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

کشکستان!

... کشک می سابیم....آب حوض می کشیم!!!

ناخدا...

چشمام می سوزه ولی دلم نمیخواد کنار بگذارمش... 

میخونم و میخونم... 

....اما نه! ..... تا همین جا بسه. 

چیزی به انتهای کتاب نمونده ولی میدونم چند صفحه بعد٬ نیل میمیره! 

... وقتی آخر ماجرا را از قبل بدانی٬ دوبرابر بیشتر غمگین خواهی شد! 

......

باز هم بین این همه درس و گرفتاری گیر افتادم ولی نمیتونم دست از کتاب خوندن بکشم! 

درست مثل اون روز که همگروهی ها کتابهای قطور درسی رو با هزار و یک رنگ مارک میکردن ولی من ناطور دشت میخوندم... 

که البته نتونست جزء کتاب های مورد علاقه م بشه. 

سپید

در بخشی از انیمیشن Ice age 3  تعریف ساده ای از «امید» نشون داده شده ...

قسمتی که اون موجود بلوطوفیل(!!!) در حال سقوط از دره ست و با وجود تجربه سالها زندگی مشترک با بدنش ، باز هم با تمام قدرت پوستش رو میکشه تا شاید از هم باز شه و (مثل اون موجود مونث) بتونه از مهلکه فرار کنه ولی....

....شاید همین «امیدواری»ه که گاهی مانع روبه رو شدن با حقیقت میشه!  

مرگ نویسنده

حالا که سالینجر، نویسنده مشهور فراری از شهرت، به رحمت ایزدی پیوسته اینجانب بالاخره تصمیم گرفتم که «ناطور دشت» را بخوانم!

(نکنه اینجور کارهاست که باعث میشه بقیه فکر کنن اهالی این مُلک مرده پرستن؟!)

سه هفته است که Avatar این گوشه در حال خاک خوردن است.....به خاطر نجات جیمز کامرون هم که شده قول میدهم امروز تماشایش کنم....امیدوارم که خدا ثواب این عمل نیک را در کارنامه اعمالم منظور گرداند!