-
جوونی کجایی؟!!!
شنبه 3 بهمن 1388 14:19
در پی اظهارات اینجانب مبنی بر فرا رسیدن دوران پیری، امروز در یکی از وسایل حمل و نقل عمومی آقایی احساس کرد اینجانب بسیار پیر و فرتوت می باشم و طی یک اقدام خداپسندانه جایش را به من بخشید!!! پ.ن.: حالا هی من بگم پیر شدم، هی هیشکی باور نکنه:|
-
تو که آمدی...
چهارشنبه 30 دی 1388 02:16
-
حسرت های زندگی
یکشنبه 27 دی 1388 23:29
-
روزهای اکالیپتوسی
پنجشنبه 24 دی 1388 19:24
به ازای هر جمله از درس، یه عطسه!!! ....... عطسه ........ خستگی ......... عطسه!!! ......... اتاق پره از بوی اکالیپتوس! یه مرطوب کننده میخری ........ وقتی کم کم از شر احتقان بینی خلاص میشی متوجه میشی که تَه عطرش به رایحه اکالیپتوس ختم میشه! دوستت بهت آدامس تعارف میکنه ............ با اسانس اکالیپتوس! اینجوری پیش بره ،...
-
رنگ و روغن تصویر باغ
شنبه 19 دی 1388 16:05
یه خونه قدیمی کاهگلی..........با پنجره های خراطی شده و شیشه های رنگی ...........یه در چوبی زیبا و دو تا کلون که روزگار رنگشون رو تیره کرده ........... اما هنوز همه چی قشنگه و رویایی! ........ و چند بوته گل کنار در ......... خیال انگیز ترین منظره های دنیا رو میشه پشت این در تصور کرد! حیف!.....نمیدونم چه کسی ممکنه در رو...
-
یک مکان فرهنگی!
دوشنبه 14 دی 1388 16:42
پشت شیشه سوپری های نزدیک خانه: سیگار نداریم! پشت شیشه سوپری ها و دکه های روزنامه فروشی و .......... نزدیک دانشگاه : سیگار موجود است!
-
تقویت روحیه شهروندان!
شنبه 12 دی 1388 08:05
زمان: صبح اول وقت مکان: سرویس دانشگاه ..... راننده رادیو را روشن می کند. مجری اول: ...... اعلام کرده زمستان امسال قطعی گاز نخواهیم داشت! مجری دوم: مثل شب یلداست که قبلش اعلام کرده بودن چیزی گرون نمیشه؟!!! مجری اول: .......... مجری دوم: خوبه که قبلش اینارو میگنا! شاید از نظر روحی به مردم کمک می کنه!!( احتمالاً میخواست...
-
مدرنیته!
سهشنبه 8 دی 1388 08:20
قدیمتر ها قصه «خرگوش و لاک پشت» را می خواندیم ............. این روزها قصه «لاک پشت و اینترنت» را! این است پیشرفت تکنولوژی!!!
-
پناهم بده
دوشنبه 7 دی 1388 17:55
می گویی باور کنم کمک های دیروزت برای این بود که امروز فراموشم کنی؟!! هرطور حساب می کنم این دو به هم در نمی شوند! مهربان تر از اینها بودی... * خدایا، دوستت دارم.........دوستم داشته باش.....
-
هزار راه نرفته!
پنجشنبه 3 دی 1388 11:30
همیشه میگی: آدم به چشماشم نباید اعتماد کنه! اون وقت خودت میری به یه غریبه اعتماد میکنی! عنان مرکب هم که دستشه! اصلا نمیگی شاید تو رو از مقصدت دور کنه؟! به این فکر نمیکنی که چه قدر سخته برگشتن از این راه؟! نمیگی خودم باید چشمامو باز کنم...حواسم باشه؟! پ.ن.: راننده عزیز! وقتی از چهار تا سرنشین تاکسی، سه تاشون یه جا میرن...
-
شب فراق تو هر شب که هست یلداییست
دوشنبه 30 آذر 1388 11:35
کوچکتر که بودم ، همیشه وقتی می گفتند «شب یلدا طولانی ترین شب سال است » حرصم می گرفت. چون فکر میکردم چه تفاوتی دارد وقتی ملاک خواب و بیداری ساعت است، نه روشنایی! پ.ن.: آن موقع استعداد تنبلیم شروع به شکوفایی کرده بود! *یلدای خوبی رو برای همه آرزو میکنم*
-
آن روی سرنوشت
جمعه 27 آذر 1388 22:11
از قدیم گفتن « تب , خروار خروار میاد و مثقال مثقال میره » به این نتیجه رسیدم که کلاً تمام بد بیاری ها قوم و خویش «تب» هستن! چون از قدیم یه چیز دیگه هم گفتن! این که « بچه حلال زاده به داییش میره » یا به عبارت دیگه « تره به یه چیزی میره , حسنی به یه چیز دیگه »! پ.ن.: ضرب المثل از اینها مرتبط تر در کل کهکشان یافت نخواهد...
-
شب تاریک و ....
چهارشنبه 25 آذر 1388 07:06
-
این روزها
شنبه 21 آذر 1388 16:41
«امروز» تجربه «گذشته» ام را به کار بستم. شنیده بودم که باید از گذشته پند گرفت اما گمان نمی کردم «گذشته» ممکن است همین «دیروز» باشد! یعنی دقیقا همین یک روز مرا باتجربه ساخت! پ.ن.: «امروز» را به تاریخ دیروز بخوانید!!! پ.ن.2: یکی از بزرگترین فجایع قرن اینه که وبلاگت رو تو خواب و بیداری ثبت کنی و بعدش متوجه بشی اون وقتی...
-
آیا مرا دیگر امید رستگاری هست؟!!!
پنجشنبه 19 آذر 1388 07:14
-
حس خوب زندگی
سهشنبه 17 آذر 1388 23:56
یه روز سرد بارونی.....پالتو میپوشی .....شال گردنُ میندازی گردنت......چترتم میگیری دستت و آروم آروم تو پارک نزدیک خونه قدم میزنی . روی زمین پر شده از برگای زرد ......شده درست مثل یه فرش خیس که خدا جلوی پات پهنش کرده..... از صدتا red carpet هم بهتره ! باد میاد و سرما رو میزنه تو صورتت و همه استرس اون روزت رو با خودش...
-
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...
دوشنبه 16 آذر 1388 08:26
وقتی با ما یا بدون ما زمین میچرخه و عین خیالشم نیست... وقتی هر قدرم تلاش کنیم بازم زندگی همونجور که خودش میخواد ادامه پیدا میکنه..... وقتی نمیتونیم جلوی حرکت عقربه های ساعت رو بگیریم (این مورد شبای امتحان خیلی بیشتر به چشم میاد!)... وقتی دنیا دو روزه و یه روزش هم جمعه ست!... .... چه کاری مهمتر از سابیدن کشک ممکنه وجود...